رمان عاشقانه
-
رمان آسمانی ها پارت هفتم (آخر)
دستم را از دستش بیرون کشیدم و ریموت ماشین را زدم و داخلش نشستم، روی کاپوت ماشین کوبید، بی توجه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمانی ها پارت ششم
-یه حسی به من داری؟نفسم بند آمد. دو سال و چهار ماه و هفده روز؟ چه اهمیتی داشت که اولین…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمانی ها پارت پنجم
-دیروز جیغ می کشید، نمی دونم چشه، می گه باید ما عقد کنیم، خل شده، دیوونه شده، من نمی دونم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمانی ها پارت چهارم
-خواب نیستم که، منِ بدبخت خواب نیستم که، جواب بچه هامو چی بدم؟ جواب آیناز و گلنازمو چی بدم؟ بدبخت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمانی ها پارت سوم
-بریمفرشته ناله می کرد و جیغ های خفه ای می کشید، وحشت زده به دنبالشان رفتم. وحید دست تورج را…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمانی ها پارت دوم
صدای وحید مرا به خلسه برد:-هما خانوم مثه خواهر منه، دوست صمیمیِ خانوم من خواهر برای من عزیزهبا شنیدن این…
بیشتر بخوانید » -
رمان آسمانی ها پارت اول
خلاصه رمان :فرشته و هما دو دوست بسیار صمیمی هستند که حضور وحید در زندگی شان، تاثیر عمیقی بر سرنوشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان اسیر سرنوشت قسمت نهم (آخر)
رمان اسیر سرنوشت قسمت اول رمان اسیر سرنوشت قسمت دوم رمان اسیر سرنوشت قسمت سوم رمان اسیر سرنوشت قسمت چهارم…
بیشتر بخوانید » -
رمان اسیر سرنوشت قسمت هشتم
رمان اسیر سرنوشت قسمت اول رمان اسیر سرنوشت قسمت دوم رمان اسیر سرنوشت قسمت سوم رمان اسیر سرنوشت قسمت چهارم…
بیشتر بخوانید » -
رمان اسیر سرنوشت قسمت هفتم
رمان اسیر سرنوشت قسمت اول رمان اسیر سرنوشت قسمت دوم رمان اسیر سرنوشت قسمت سوم رمان اسیر سرنوشت قسمت چهارم…
بیشتر بخوانید »